اسم مستعار

روزانه های یک اسم مستعار

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

لباس5

باز هم از دومین روزی که ملبس می رفتم کلاس.

ایستاده بودم آن فامیلمان بود که گفته بود بیایید گوشت ببرید بیاید در خانه.

پیرمردی از کنار ماشینش آنور خیابان جدا شد و آمد اینور خیابان.

مستقیم آمد طرف من.

نگذاشت برسد و بعد حرفش را بزند از همان وسط خیابان گفت حاج آقا با تسبیح یه استخاره برای ما میگیرید؟

من هم نگذاشتم برسد، و قیافه ام از همان وسط راه که داشت می آمد برایش مظلوم کردم و به حالتی شرمندگی گتفم: بلد نیستم.

گفت: البته به خودم اجازه داده اند اما ترجیح می دهم یک حاج آقا برایم بگیرد.

یک طوری می گفت اجازه، انگار اجازه در امور حسبیه و شرعیه داشت.

گفتم من استخاره بلد نیستم. ببخشید. خودتان که واردید بزنید اجازه هم که...

کانال را زود عوض کرد و زد توی بحث سیاسی،

گفت: حاج آقا درسته میگن: آقای لاریجانی و بنایی و آشتیانی رو

حرفش تمام نشده گفتم بله لیست جامعه مدرسین هست.

سرش را به علامت منفی تکان داد اما!

اما خدا به من رحم کرد و درب آن خانه باز شد و از دستش با عذر خواهی فرار کردم.

صحبتمان با آن بستگانمان که تمام شده بود،

برگشتم بروم طرف ماشین که پیرمرد صدایم زد و گفت: حاج آقا خداحافظ.

هنوز منتظر بود، مثل این که حرفهایش مانده بود.

اما من خوشحال از این فراری که داشتم، خداحافظی را همراه با سرعت بیشتر قدمهایم پرتاب کردم و الفرار.

۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اسم مستعار

لباس4

وقتی آدم لباس آخوندی بر تن می کند، بخواهد یا نخواهد باید داخل یک قالب قرار بگیرد.
بالاخره باید رفتارهایی را کنترل شده انجام بدهد.
حرفهایی را نزند و حرفهایی را بزند.
من که اتو کشیده بزرگ نشده ام برایم سخت است.
اگر در قالب قرار بگیرم و گرفتار قالب شوم چه؟
آخوندی امر خطیری است.
کدام شغل است که هر آن ممکن است یکی وسط خیابان خفتت کند
و مسئله شرعی اش را
مشکل اخلاقی اش را
مشکل تربیتی فرزندش را
مشاوره خانوادگی اش را
و حتی مشکلات حکومت را با تو در میان بگذارد؟
به نوعی سوپاپ اطمینان حکومت هم شده ایم.
اگر طرف عصبانی باشد به ما فحش می دهد و دلش خنک می شود.
اگر عصبانی باشد و نخواهد فحش بدهد هم با در میان گذاشتن مشکلاتش درد دل می کند.
اما هیچ کدام از این ها ربطی به قالب نداشت.
این که ما باید بعد از ملبس شدن در یک قالب شخصیتی قرار بگیریم را می گفتم.
مثلا باید خیلی مودب باشیم، حواسمان به راه رفتن، و حرکتهای بدنمان باشد.
هر لفظی را به کار نبریم و ...
حالا با همه ی این رعایت ها آدم همه ی حواسش به رعایت پرت نمی شود؟
پس یا باید شخصیت آدم کلا اتوکشیده شده باشد که خیلی کم داریم همچین آدمی.
یا وقت و فکرش کلا به رعایت رفتارش پرت می شود.
آن وقت دو مشکل پیش می آید:
1- عکس العمل مناسب نسبت به اقشار مختلف.
مثلا یک دانش آموز بیاید سئوال داشته باشد، نمی شود خیلی اتو کشیده با او برخورد کرد.
خجالت می کشد، کم می آورد، یا اصلا جلو نمی آید.
یا اگر خیلی صمیمی برخورد کنیم بعضی از ریش سفیدها می گویند چه آخوند خنکی!
خلاصه مصیبتی است واقعا!
2- مشکل اخلاقی و درونی خود آدم.
آدم باید همیشه خودش باشد. نباید بهتر از آنچه هست نشان بدهد.
اما مگر می شود در لباس روحانیت آدم همانچه هست یا بدتر از آنچه هست نشان دهد.
این می شود تناقضی عجیب که حالا ما چه کنیم به وظیفه مان عمل کنیم و لباس بپوشیم یا نه؟
گفتن : ولش کن من لیاقتش را ندارم با مسئولیت آدم را بر می دارد آیا؟
از آن هم گذشته. وقتی آدم گرفتار رعایت قالب شد در این قالب می ماند.
توضیحش مقداری مشکل است.
ما مدام با درونمان درگیریم. گرفتار بیرون و ظاهر شدن و از درون ماندن مصیبت عظمی است.
یک جایی آدم را گیر می اندازد.
بالاخره ما سر دو راهی گیر می افتیم.
بالاخره جایی خفت گیر می شویم که باید خودمان باشیم، آنوقت که قالب بشکند و پرده بر افتد و...
یک بعد دیگرش هم باز خودمانیم و خودمان، می شویم پله ، تازه اگر بشویم پله ی دیگران.
دیگران ما را می بینند و می روند بهشت و ما می رویم جهنم.
چون درگیری قالب بودیم.

اما با همه ی این در گیریها به قول محمدعلی لباس پوشیدن یک شیرینی خاصی هم دارد.




۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اسم مستعار

لباس3

حیف که اسلام دست و پای ما را بسته است!
این دیالوگی است از رضا مارمولک در فیلم مارمولک.
دزدی که لباس یک روحانی را می دزدد و الفرار!
ما هم رفته بودیم تهران! تشییع سردار همدانی. هر چند به تشییع هم در آن ترافیک نرسیدیم.
راه رفت را چون من و دوست دیگرم ملبس بودیم، دوست دیگرمان راند.
برگشت را خودم راندم. بعد از عوارضی تهران، یک پژو پرشیا بوق زنان پشت سرمان بعد هم که کنار کشیدیم به طرز وحشتناکی از بغلمان رد شد.
عنان از کف دادم، گفتم بفرما تووووووووووووو!
داد زدم اما اینقدر سریع رفت که نشنید.
بعد به خود آمدم دیدم ملبسم. گفتم خوب شد نشنید.
این اسلام دست و پای آدم را می بندد، دیگر نمی شود ابراز احساسات هم کرد.
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اسم مستعار

لباس2

روز دومی که لباس پوشیدم و رفتم موسسه و کلاس.
در راه بازگشت یکی از بستگان زنگ زده بود بانو که آمده ام قم ، خواهر برایتان گوشت کنار گذاشته بگو بیاید بگیرد.
من را ملبس ندیده بودند.
می گفت داشتم دنبالت می گشتم می گفتم این آخونده دیگر کیه؟
خلاصه گوشت ها را هم دست خودم نداد. به احترام پسرش را تا پای ماشین فرستاد تا بیاید و گوشت دست من نباشد.

بعد رفتم پیاز بخرم برای آش مراسم شب، از ماشین های داخل رودخانه؛
از ماشین پیاز فروش گذشته بودم، باید پیاده بر میگشتم،
پرتغال فروشها می گفتند:
حاج آقا بیا پرتغال واکس نشده ببر!
حاج آقا پرتغال خونی درجه یک ببر!
رسیدم پای پیاز فروش! گفتم پیاز کیلو چند؟
گفت 3500، محتویات جیب پیراهنم را در آوردم، فقط یک پونصد تومانی بود!
گفتم عه! پول همرام نیست و برگشتم، در مسیر یادم آمدم آن خانم بستگانمان صد هزار تومن داده بود.
گفت در مراسم شبتان هزینه کنید، ثوابش برای مادرم. گفتم اندازه کلی شب روضه میشود این!
گفت باقی اش را خودتان خرج کنید.
دست کردم داخل جیبم دیدم بله! دو تا تراول هنوز هستند.
جیب قبا!
این را گذاشتم پای این حرف رفقا که می گفتند ملبس بشوی روزیت زیاد می شود. (خنده)
به پیاز فروش گفتم 50 تومانی خورد داری؟ گفت بله.

دو کیلو پیاز بده، دو کیلو هم سیب زمینی(سیب زمینی هایش کیلویی 700 بود)
گفت 3000 تومن سیب زمینی بدهم رند شود؟
گفتم بده. گفتم چه خبر است پیاز کیلو3500.
با لحن آرامی مملو از احترام به یک حاج آقا گفت: این پیازها را 3700 خریده ام.
این حرف را یک مشتری دیگر که کنار من ایستاده بود هم می شنید.
گاهی صورتش را به سوی او هم بر میگرداند. می گفت دیگر کرده ام 3500 که تمام بشود برود.

در راه برگشت بانو زنگ زد که همه ی وقتم پای آش شب رفته و وقت ناهار پختن پیدا نکرده ام.
یا یک غذایی از بیرون بگیر یا نان بگیر یک چیزی آماده کنم باهاش بخوریم.
گفتم نان می گیرم. (اصلا حواسم به الباقی 100 تومن آن خانم بستگانمان نبود)
با دوستم بودم. او را رساندم در خانه شان.
رفتم یک رستوران نزدیک خانه، گفتم زرشک پلو با مرغ یک عدد و یک عدد نوشابه کوچک.
شخصی هم آمده بود نان سنگک ببرد. این رستوران نان سنگک هم می پزد.
کسی که پشت دخل بود گفت:فقط یک عدد می توانیم بهت بدهیم.
اگر بیشتر می خواهی باید با فلانی صحبت کنی، پارتی می خواهد.
طرف که آشنای آن فلانی بود رفت و آمد و یک 5هزار تومانی داد گفت دو تا نان سنگک کم کنید.
گفت معلوم شد پارتی ات خیلی خوب بوده.
فروشنده رویش را برگرداند سوی من و گفت: حاج آقا ما هم پارتی بازی داریم. خدا پارتی بازی دارد.
محب اهل بیت را پارتی بازی می کند می فرستد بهشت. درست است!
من را بگو! نمی دانستم چه بگویم! این یکی دیگر از گرفتاری های لباس است.
مردم تا یک سید ملبس جوان می بینند بعضی هایشان خوشحال می شوند و سر ذوق می آیند(تعریف از خود نباشد)
می خواهم صد سال سر ذوق نیایند، آخر من اصلا حاضر جواب نیستم.
گفت شما هم پارتی ما هستید ، سیدید ما به شما هم احترام بگذاریم پارتی بازی است.
حالا بستن این لفظ پارتی بازی که بار معنایی خوبی در عام مردم ندارد به خدا را کجای دلم بگذارم.
چه جوابی به او بدهم.
فقط سکوت کردم و لبخند زدم.
این هم یک چیز دیگر در مورد لباس.


۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اسم مستعار

لباس1

چند روزی است ملبس میروم بیرون، میروم موسسه میروم کلاس.

استاد گفته تازه است یا قبلا ملبس شدی؟ گفتم قبلا. می دانستم بعدش می گوید اگر تازه است شیرینی بده و گفت.

روز اول در خیابان ارم و صفائیه که می رفتم، بین موسسه و کلاس، باد می آمد. شدید!

خانم ها هم مثل من که عبایم را گرفته بودم چادرشان را گرفته بودند.

گفتم تازه شده ام عین خانم ها:

نباید جلو نامحرم جلف بازی در بیاورم

باید مواظب لباسم باشم

باید با وقار باشم

خلاصه باید کلا باید مراقبت کنم.


۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اسم مستعار

یارانه زینب!

یارانه زینب ، دختر خواهرم که گفته بودم ده روزه از این دنیا رفت ریخته اند به حساب!

خواهر زنگ زده با اشک که یارانه اش را چه کنیم؟ آیا حلال است؟

داشت کم کم یادشان می رفت! رفته بودند مسافرت، دو تا مسافرت.

کمی آرام شده بودند که دولت یارانه داد. دوباره عزایشان زنده شد.

۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اسم مستعار