وقتی آدم لباس آخوندی بر تن می کند، بخواهد یا نخواهد باید داخل یک قالب قرار بگیرد.
بالاخره باید رفتارهایی را کنترل شده انجام بدهد.
حرفهایی را نزند و حرفهایی را بزند.
من که اتو کشیده بزرگ نشده ام برایم سخت است.
اگر در قالب قرار بگیرم و گرفتار قالب شوم چه؟
آخوندی امر خطیری است.
کدام شغل است که هر آن ممکن است یکی وسط خیابان خفتت کند
و مسئله شرعی اش را
مشکل اخلاقی اش را
مشکل تربیتی فرزندش را
مشاوره خانوادگی اش را
و حتی مشکلات حکومت را با تو در میان بگذارد؟
به نوعی سوپاپ اطمینان حکومت هم شده ایم.
اگر طرف عصبانی باشد به ما فحش می دهد و دلش خنک می شود.
اگر عصبانی باشد و نخواهد فحش بدهد هم با در میان گذاشتن مشکلاتش درد دل می کند.
اما هیچ کدام از این ها ربطی به قالب نداشت.
این که ما باید بعد از ملبس شدن در یک قالب شخصیتی قرار بگیریم را می گفتم.
مثلا باید خیلی مودب باشیم، حواسمان به راه رفتن، و حرکتهای بدنمان باشد.
هر لفظی را به کار نبریم و ...
حالا با همه ی این رعایت ها آدم همه ی حواسش به رعایت پرت نمی شود؟
پس یا باید شخصیت آدم کلا اتوکشیده شده باشد که خیلی کم داریم همچین آدمی.
یا وقت و فکرش کلا به رعایت رفتارش پرت می شود.
آن وقت دو مشکل پیش می آید:
1- عکس العمل مناسب نسبت به اقشار مختلف.
مثلا یک دانش آموز بیاید سئوال داشته باشد، نمی شود خیلی اتو کشیده با او برخورد کرد.
خجالت می کشد، کم می آورد، یا اصلا جلو نمی آید.
یا اگر خیلی صمیمی برخورد کنیم بعضی از ریش سفیدها می گویند چه آخوند خنکی!
خلاصه مصیبتی است واقعا!
2- مشکل اخلاقی و درونی خود آدم.
آدم باید همیشه خودش باشد. نباید بهتر از آنچه هست نشان بدهد.
اما مگر می شود در لباس روحانیت آدم همانچه هست یا بدتر از آنچه هست نشان دهد.
این می شود تناقضی عجیب که حالا ما چه کنیم به وظیفه مان عمل کنیم و لباس بپوشیم یا نه؟
گفتن : ولش کن من لیاقتش را ندارم با مسئولیت آدم را بر می دارد آیا؟
از آن هم گذشته. وقتی آدم گرفتار رعایت قالب شد در این قالب می ماند.
توضیحش مقداری مشکل است.
ما مدام با درونمان درگیریم. گرفتار بیرون و ظاهر شدن و از درون ماندن مصیبت عظمی است.
یک جایی آدم را گیر می اندازد.
بالاخره ما سر دو راهی گیر می افتیم.
بالاخره جایی خفت گیر می شویم که باید خودمان باشیم، آنوقت که قالب بشکند و پرده بر افتد و...
یک بعد دیگرش هم باز خودمانیم و خودمان، می شویم پله ، تازه اگر بشویم پله ی دیگران.
دیگران ما را می بینند و می روند بهشت و ما می رویم جهنم.
چون درگیری قالب بودیم.

اما با همه ی این در گیریها به قول محمدعلی لباس پوشیدن یک شیرینی خاصی هم دارد.